محل تبلیغات شما



سلام

الان که دارم این رو می نویسم در واقع باید توی مسیر بازگشت به محل خدمتم می بودم ولی چون شب یلدا هم است دیگه بهانه ای شد که یک روز غیبت کنم البته هر روز غیبت میشه سه روز اضافه خدمت به اضافه یه دور روز هم اضافه خدمت تنبیهی !

خوب اقامت پیش اتفاق هایی پیش اومد که مقداری اومدن من به مرخصی به تاخیر انداخت در واقع من 30 روز بیشتر از اون اقامت قانونی خودم وایستادم ولی مرخصی من زیاد تغییری نکرد، یه بدی این مرخصی ها داره، که می دونی باید برگردی و از روز اول که میای خونه همش به فکر روز آخر مرخصی و رفتن به محل خدمت با کلی راه و بعدشم رسیدن به محل خدمت و مشکلات و کارهای همیشگی همین الان که دارم فکرش رو می کنم بدنم مور مور میشه.

، راستش من یک سری شرایط دارم که اگر بروم دنبالش خدمتم به یک ماه نمیرسه و تموم میشه و برمی گردم خونه خوب با خودتون میگید که این که عالیه پس مشکل کجاست، مشکل بعدشه وقتی برسم خونه چی کارکنم با توجه به اینکه داریم به عید هم نزدیک میشیم نیاد یه پولی برای خودم داشته باشم تازه می خوام یه لپ تاب هم بخرم ! و برای اون هم پول می خوام خوب اینا چه ربطی به خدمت داره ، ربطش اینه که توی اونجایی که هستم چون منطقه حساسیه و درگیر  و دوره حقوق ما بیشتره  و حدود یک تا یک و 300 حقوق میدن و اگه صبر کنم برای عید خودم حداقل 3 تومنی پس انداز کردم راستش با اینکه می گفتم این اقامت حتما کارهام رو درست می کنم ولی می خوام هر طور که شده این اقامت رو وایستم و بعدش یه فکری بردارم البته شاید توی لحظه آخر نظرم عوض بشه ولی فعلا بیشتر می خوام که بمونم


بنام خداوند جان و خرد

که زین برتر اندیشه نمیکشه

سلامی مجدد حالتون چطوره ، می دونم که منتظر بودید ببینید زنده موندم یا نه ! خوشبختانه آری هنوز زنده ام و به فضل خدا زندگی خواهم کرد

هم زمانی که دارم می نویسم همون اهنگ هایی رو گذاشتم که روز اول می خواستم برم آموزشی (یادش بخیر ) گذاشتم .

----------

بریم سر اصل مطلب چون هیچی جمع و جور نکردم و فردا باید برم شهر و از اونجا حرکت کنم

ورس 1: هنگ مرزی جکیگور

خوب بعد از مرخصی پایان دوره با بچه ها قرار گذاشتیم و رفتیم جایی که ماشین های زاهدان اونجان و کلی سرباز مثل ما اومده بودند بعضی ها هم پدر خدمتی ما حساب می شدند (یعنی یک سال از ما زود تر اومدن 1397/2/1) و بعضی ها هم اقامت آخرشون بود خلاصه سوار ماشین شدیم و راه افتادیم به سمت زاهدان و تا اونجا کمر من یکی رگ به رگ شده بود اخه 12 ساعت راه اونم تو اتوبوس های معمولی واقعا خسته کننده بود ) زاهدان که رسیدیم تا فهمیدیم اون جایی که ما باید بریم از زاهدان حدود 8-9 ساعت راه داره (سیستان و بلوچستان واقعا بزرگه ها !!) خلاصه باز از ترمینال اونجا بلیط گرفتیم و رفتیم تا بالاخره بعد دیدن کلی منظره عجیب و غریب از آدم بگیر تا کوه های واقا ترسناک رسیدیم به هنگ توی هم درجه دار های زیادی مثل ما بودند و چند تا از بچه ها رو هم اونجا دیدیم خلاصه اونجا یه 8 روزی واستادیم تا برای ما دوباره کلاس های توجیهی بزارند و ما را اگاه کنند .

 

ورس 2:تقسیمات

رسیدیم به روز تقسیمات و طبق بخشنامه اون هایی که فوق لیسانس بودند و بعضی از بچه ها رو همون جا نگه داشتند و بقیه رو دو گروه کردند (یعنی بگم اون جایی که تقسیم کردند حکم بهشت و جهنم رو داشت ) یه گروه رو بردند جایی که بهش می گفتند تبعیدگاه و ما رو هم بردند جایی که می گفتند از اونجا بهتره و خدا بهتون رحم کرده ! رفتیم که رسیدیم به جایی بهش می گفتن گروهان و باز باید یه چند روزی اونجا اقامت میزدیم (زیاد نبود فکر کنم 3 شب بیشتر نشد) تا رسید روز تقسیم و بعضی ها که تو این مدت یکن تحقیق کرده بودند تونستند خودشون رو بندازند پاسگاه خوب و خلاصه از هم خداحافظی کردیم و رفتیم سراق سرنوشت خودمون من و یکی دیگر که با من از هنگ اومده بود .

 

ورس 3:پاسگاه

خوب اگه می تونستم توی آموزشی ستوان سوم بشوم و نمرم به حد نساب می رسید احتمالا همون گروهان می موندم ولی خوب نشد و رفتم پاسگاه، از همون روز اول فهمیدم که درجه توی مرز زیاد بدرد ادم نمی خوره و باید خودمون رو اماده موتور کشیدن های زیادی می کردم و نگهبانی در برجک هایی که می گفتند برق نداره و خلاصه توی دلمون رو حسابی خالی کردند اونجا هم کلاس هایی داشتیم و شروع کردیم به موتوری دادن از شستن دستشویی ها تا انواع کارها هرجا یه کاری داشتند اسم من رو می گفتن تا برم و انجام بدم و راستش چاره ای نداشتم چون تمام کادری هوای سربازی رو دارند که پایه بالاتره و برای تمسخر به می گفتن تاریخ تصویت رو بگو خلاصه همین طوری بود تا اینکه گفتند جمع کنید برید برجک !

 

ورس 4:برجک

خیلی نمی تونم مطلب رو باز کنم فقط همین قدر بگم که هر پاسگاهی چند تا برجک داره و بری اینکه

به اونها برسی (برای دادن جیره و تعویض نیرو ها ) باید در یک سری مکان ها دالون میزدی (به صورت ساده بگم یعنی بریم توی مکان هایی سنگر بگیریم تا  ماشین جیره عبور کنه و نگذاریم توی کمین بیفته )  خلاصه کلی فشار رسیدیم به اون برجک که باید اونجا می ماندم و از اون نفری که لا من بود هم توی یه برجک دیگه رفت و من بودم و کادر و سرباز هایی با اقامت بالا و آماده خالی کردن عقده های خود بر روی یه سرباز (استوار ) تازه وارد

 

ورس 5 :درد و غم

توی برجک با یکی آشنا شدم که چند روز از من زود تر اومده بود و به محظ اینکه کادر برجک رو دید گفت 

که این کادر خیلی عقده ای است و سرباز ها رو حسابی اذیت می کنه و اون بنده خدا رو حسابی اذیت

کرده بود راستش دلم براش می سوخت ولی کی برای من دل بسوزونه

یادمه اولین روزی که توی برجک بودم اونقدر اعصابم خراب شد که وقتی داشتم نماز می خوندم واقعا بغض کرده بودم و اونجا یه دعایی کردم که بعدا  اجابت شد خلاصه که من صبرم زیاد بود چون توی آموزشی هم هر روز صبح کل اسایشگاه رو طی میزدم و زیاد اذیت نمیشدم توی برجک 2 به 4 نگهبانی می دادیم یعنی دو ساعت نگهبانی و چهار ساعت موتوری یا استراحت !


ورس 7:مرخصی

بعد 45 روز اقامت حالا موقش شده بود که بریم مرخصی و با واقعا هم کیف داشت ولی همین که باید برگردی و دوباره اون مسیر رو بری برام سخت بود توی چند روزی هم که اومده بودم خونه یه بنده خدایی رو دیدم که توی همون جایی که گفتم اسنش تبعیدگاه خدمت کرده بود و چند وقتی بود تموم کرده بود واقعا دمش گرم 15 ماه خدمت کرد هیچ کس نفهمید کجا بوده و چی کار می کرده حالا من کل روستا رو پر کرده بودم و به همه گفته بودم  کلی بعضی موقع ها یه چیز هایی رو هم از خودم در می اوردم تا جذاب تر بشه و خودم رو بهتر نشون بدم  ولی آرزو می کردم زود تموم بشه تا اینکه .

 

ورس 8:حقوق

راستش اولین حقوقی که دادند حدود 600 تومن بود و یه رفت و آمد ساده می شد 400 و چیزی برام نمی موند ولی حقوق بعدی رو که ریختن واقعا برام خوب حدود 1.4 برام ریختن با اون پول بعد از مدت ها یه هدفون و یه دوربین برای کامپیوتر  خریدم واقعا کیف داشت اگه به همین روال باشه این اذیت ها می ارزه چون می خوام دفعه بعد یه کارت گرافیک و یه هارد بگیرم ولی می دونم پام به اونجا برسه پشیمون می شم و باز آرزو می کنم زود تر تموم شه راستش نمی دونم اگه از خدمت بیام می خوام چی کار کنم همین پولی هم دارم از خدمته باید ببینیم این اقامت چطور پیش میره

 

کورس:

خلاصه که اقامت اول حکم غول اخر خدمت رو داره چون با هیچی آشنا نیستی فضای اونجا برات سخته

ولی هرچی باشه تموم میشه تا چند ماه دیگه تقریبا اکثر بچه ها یا خدمتشون تموم میشه و یا اینکه انتقالیشون رو می گیرند و از اونجا میروند و امثال من میشوند پایه بالا و چون خیر سرم لیسانس دارم دفتر دار می شوم و تقریبا راحت هستم ولی خوب تا اون موقع مونده و قضاوت نمیشه کرد و چون واقعا اکثر چیز هایی که با خودم برنامه ریزی می کردم  همیشه به هم می ریخت ولی یه چیز رو بگم که از همه مهم تره و اون هم یه ارتباط ساده ای (در حد یه دعا ی سلامتی ) است که با امام زمان دارم واقعا

اوضاع خیلی برام دشوار تر میشد اگه یه وقت هایی کمک به من نمی کرد چون سوتی های بزرگی دادم که ازمن تحصیل کرده بعید و نمی دونم چطوری جمع میشد خداییش از زمانی که دارم توی نگهبانی هام

دعای سلامتی رو می خونم یک بدی به من نرسیده نمی دونم شاید باور نکنید ولی اینقدر بهش اعتقاد دارم که جرئت کردم و این رو می نویسیم و باعث این کار رو هم اذیت هایی می دونم که توی اولین باری که رفتم برجک به سرم اومد.

 

خوب این خلاصه این چند وقت غیبت من میشد امیدوارم از خوندن این مطالب خسته نشده باشید تا اقامت بعدی و شنیدن خبر های بسیار خوب همه ی شما رو به خدا می سپارم راستی توی دعا هاتون سربازای مرزی رو هم دعا کنید واقعا شرایط سختی است از دوری راه بگیر تا مشکلات زندگیشون ، من واقعا خدا رو شکر میکنم به غیر از دوری راه مشکل دیگری ندارم و این رو بگم جکیگور واقعا من رو ساخت (هنوز زوده) ولی واقعا خدمت توی سختی دید آدم رو نسبت به خیلی چیز ها تغییر میده .

یا علی مدد

 


بالاخره سه ماه آموزشی هم تموم شد راستش بعد میاندوره (بهتر بگم بعد ماه مبارک ) می خواستن 

هر جور که شده این یک ماه رو جبران کنند خلاصه بگم خیلی بالا پایین شدیم بیشتر برای رژه بود باز

خدا رو شکر که ما به رژه تو شهری نخوردیم خدا به داد اونایی برسه که قراره شهریور بروند رژه و باید

توی اینگرمای زیاد تمرین کنند .

الان که دارم اینا رو می نویسم تقریبا مرخصی پایان دوره من تموم شده (از 6 روز 2 روز کامل باید توی

راه باشم) و دارم آماده می شوم بروم سر یگان خدمتیم ، و چه یگانی و عجب جاییی وقتی امریه میومد

برق از سر بچه ها می پرید هرکسی بسته به شانسی که داشت توی یه مرز افتاده بود اینجانب هم

چون زیاد اعتقادی به شانس ندارم افتادم ج.کگر، جای خوبیه میگن ! فقط یکم راهش دوره و

آفتابش گرمه خلاصه اینکه اموزشی هرچی گذشت رو ولش کن شاید بعد ها یه پست طولانی بزارم فعلا

یگان مهمتره از اینجا تا یگان خدمتی نزدیک یک شبانه روز راه است و منم از همین الان احساس

خستگی میکنم و حسی که داشتم خیلی شبیه به اون حسیه که روز اول خدمت دارم (به قول بچه ها

کما زده ) خوب فعلا می خوام فقط زود تر بروم یگان ، تا از این گیجی و سوالهای توی ذهنم  که الان

توش گرفتارم رها بشوم .

 

خوب تا 1400 هنوز راه زیادی در پیشه ولی به امید اولین مرخصی من در یگان

شاید یه پستی بنام ((زندگی در شرایط صفر مرزی )) بزارم

 

التماس دعا. خدانگهدار


با سلام و خداقوت خدمت همه کسانی که دارند این مطلب رو می خوانند

از چی بگم براتون ! ولی همین رو بدونید که اگه دارید مطالب رو اسکرول می کنید و می خوانید

از اخرین پست حدود 45 رو گذشته و الان من آمدم خانه  راستش هم خوشحالم و هم یکمی نگرانم فکر

کنم طبیعیه خوشحالی رو که می دونید برا چیه بعد از 45 رو دور از خانه و البته خانواده و صد البته

کامپیوتر درم و داغون خودم که الان داره  فنش با سرعت یه سانتیفیوژ می  چرخه بالاخره یه فرصت

کوتاهی پیدا شده و بیام و بشینم و سایت های مختلفی رو که هر روز می دیدم

شروع کنم به دید آرشیو 1 ماه پیش ، البته که فهمیدم همچین اتفاق شاخی نیوفتاده و دنیا داره روال

طبیعی خودش رو طی میکنه (حتی بدون من ) خدا رو شکر همه چی درسته اون موقعی که توی

پادگان بودم همش فکر می کردم الان که نیستم یهو یه چیزی عجیبی بیاد و من ازش خبر نداشته باشم

و از دنیا عقب بمونم ولی خوب این طوری نیست و نخواهد بود .

حتما با خودتون میگید چرا از آموزشی هیچی ننوشتی ، در جواب بگم که چون هیچ چیزی نداره اگه یه

سرچ کوچیک بکنید یه چیزی به نام برنامه سین وجود داره که همه اون رو اجرا می کنند و تا آخرم ادامه

داره و کافیه به اون عادت کنی تا زمان مثل برق برات بگذره الان که فکر می کنم که چطور این روزا تموم

شد. یه حس خوبی دارم .

اما میگید چرا نگران خوب بزارید یه چیزی بهتون بگم جایی که خدمت می کنم اسم دقیقش مرکز آموزش

مرزبانی محمد رسول الله بیرجند است و دوره آموزشی هم 3 ماه است دیگه تا آخرش برید یعنی اگر

بعضی شرایط خاص رو نداشته باشید (تک فرزند،تک پسر ، پدر فوتی،پدر نظامی-انتظامی ) به احتمال

95.83درصد میوفتید لب مرز و اونم چه مرزی ، مرز سیستان بلوچستان ولی ناراحت نباشید اون قدر ها

هم که فکر می کنید مرز ها ول نیستند و اونجور که به ما گفتن و نشون دادند از لحاظ تجهیزات تقریبا

کاملیم و دیگه هر گلی به سرمون بزنیم از این سربازایی است که خواب تشریف دارند و حواسشون نیست ، از این بیشترم براتون توضیح نمیدم ، چون نیازی نیست.

خوب دیگه بزارید این چند روز باقی مونده به نحو احسن استفاده کنیم و چون قراره برگردیم،  آموزش ها

از تئوری به سوی عملی کشیده بشه و خلاصه فرماندهان قبل اومدن خوب ته دل بچه ها رو خالی کردند

و ما هم الکی اخ و وای می گفتیم تو دلون بهشون می خندیدیم (دیگه بماند چرا) خلاصه اینکه  پایان

دوره اگه عمری و نتی باقی بود باز براتون می نویسم.

 

اول خودم رو بعد شما رو به خدا می سپارم و ممنون از اینکه این نوشته ها رو می خونید و  نظر می گزارید

در پناه حق باشید و تا پایان دوره بدرود


فردا عید میلاد امام زمان است (نیمه شعبان) می دونید بعضی

شرایط اگه انسان توی اون قرار نگیره اصلا درک نمیکنه و حالا می فهمم که وقتی به دوستانم می گفتم

لب مرز اوضاع چطوره می خندیدند واقع چی تو دلشون می گذره ، راستش این چند روزه همش قدم

می زدم و منی که باید با بیل از پای کامپیوتر جمع می کردنم اصلا حوصله روشن کردنش رو نداشتم

الانم چون دیگه پس فردا اعزامم و فردا هم سرم شلوغه دیگه گفتنی ها رو بگم از آنچه برام این روز ها

گذشت و شاید برای شما (پسر !) هم بگذره . قبل اینکه معرفی نامه سربازیم بیاد خیلی مطالب از

وبلاگ های دیگه می خوندم و فکر کنم وبلاگی نباشه درباره خدمت که بهش سر نزده باشم و همه رو با

دقت می خوندم تا برام تجربه بشه و بدونم با چی روبه رو بشم ولی راستش رو بخواهید شاید اصلی

ترین مشکل من نه استرس بلکه یک حس پشیمانی از کارهایی که می تونستم بکنم ولی با تصمیم

اشتباهم اون رو نابود کردم دوست عزیزی که گفته بودی چرا سپاه ، یه سر به وبلاگ ها بزن خودت

دلیل رو می فهمی اما مهم ترین دلیل برای من نزدیک بودن پادگانی که می تونستم اونجا خدمت کنم

و اگه دلم برای خانه تنگ میشد کافی بود برم بالا پشت بوم! ولی حالا که نمیشه و گذشته ها گذشته

باید برم توی شکم سربازی و این خان رو هم پشت سر بگذارم هرچند بعد تموم شدن تازه خان های

اصلی میاد ، خوب دیگه می خواستم بیشتر بنویسم ولی برا شام صدام کردن و باید برام آخرین شامم

رو با خانواده بخورم ، پس تا پایان آموزشی خداحافط


سلام به همه

 

 

راستش دلم خیلی گرفته دیروز برام پیام اومد و محل اعزامم بیرجند خورده بود اونم نیروی انتظامی

حتما می گید چرا ؟ خوب راستش کلی برنامه ریخته بودم توی سپاه شهر خودمون خدمت کنم و کلی رفتم

مدارک پر کردم و آزمایش دادم ! اصلا یک درصد هم فکر نمی کردم جایی غیر سپاه باشم من تمام شرایط

رو داشتم هم دوره تکمیلی و هم بسیج نمی دونم حتما یه خیری بوده یا بودنند کسانی که همیشه از ما

بهترند و خونشون رنگین تره !

تقریبا به همه کسانی که می شناختم گفته بودم که حتما میام همین جا حالا زهی خیال باطل باید برم

 

نیروی انتظامی و از اونجا قطعا می یفتم سیستان و بلوچستان و اگه خدا بخواد همون جا این دو سال رو

بخیر و خوشی سر کنم راستی مدرک من لیسانسه، ای کاش قبل از اینکه بیام کارشناسی بخونم این سربازی رو از سرم خودم وا کرده بودم همیشه چوب تصمیمات غلط خودم رو می خورم راستش خیلی دلم گرفته و یه جورایی یه چیزی شبیه بغض توی گلوم است ولی یه خاطر خانواده و خودمم که شده این ها رو تحمل می کنم و امید وارم یه روزی برسه که به این پست ها نگاه کنم و بهشون بخندم

 

راستی تاریخ اعزامم 1398/2/1 و پادگان محمد رسول الله بیرجند است .

بیرجند نبود نبو.د

 

تاریخ اتمام :حداکثر 1400/2/1


تمامی مطالبی که ذکر می شود نتایج برداشت آزاد اینجانب از خدمتم می باشد 1-بعد از دوره آموزش که اومدید خونه هیچی از استحقاقیاتون با خودتون نبرید (پتو - ملافه - بالش !! - و . ) چون ازتون میگیرند . باد جوانی برندارید که نمی دید خوبم میدید و اونایی هم که می گفتن نمی دن دوبار دادن (دوبار فعل تاکید است ) پس نبرید 2-آقا وسایلتون تا تاجی که می تونید سبک کنید تا حد امکان از بردن خوراکی های زیاد و مواد غذایی بورهیزید چون اون مناطق هم بازرسی زیاده و هم اینه که به محظ
سلام و خسته نباشید اشتباه نکنید خدمتم تمام شده ولی هنوز تسویه نکردم دلیلشم اینه که با یک برنامه ریزی قبلی اومدم مرخصی و تسویه ام موقعی اومده بود که من توی مرخصی بودم راستش این خبر رو همین یه ساعت پیش زنگ زدم و پرسیدم چون فکر می کردم یه اضاف خدمت بزرگی دارم ولی نداشتم و همون تاریخ سوم اردیبهشت تسویه من اومده منتهی من نبودم و منتظر من است که بروم و مدارک رو ارائه دهم و تمام راتش الان ماه مبارک و می خواستم اگه بشه تا آخر این ماه واستم و بعدش برم تا روزم رو

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

نیمه ماه آموزش عیب یابی و تعمیرات یخچال و فریزر